چند قطره احساس
چند قطره احساس
کاش دنیا یکبار هم که شده بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد این بردهای تکراری برایش؟!...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1396برچسب:جملات زیبا و عاشقانه, توسط مهرداد خدابنده لو |

يادم باشد حرفي نزنم كه به كسي بر بخوره...
نگاهي نكنم كه دل كسي بلرزد...
راهي نروم كه بيراهه باشد...
خطي ننويسم كه كسي رو ازار دهد...
يادم باشد دلي نشكنم كه...
يادم باشد روز و روزگار خوش است...
همه چيز روبه راه است و خوب...
تنها...تنها...دل ما دل نيست...

 

گاهي وقتها از نردبان بالا مي روي تا دستان خدا را بگيري
غافل از اينکه خدا پايين ايستاده و نردبان را محکم گرفته که تو نيفتي

 

موقعي که ميخواستمت ميترسيدم نگات کنم
موقعي که نگات کردم ترسيدم باهات حرف بزنم
موقعي که باهات حرف زدم ترسيدم عاشقت بشم
حالا که عاشقت شدم ميترسم از دستت بدم...

 

اگه مي‌تونستم مجازاتت کنم، مجبورت مي‌کردم همون اندازه که دوستت دارم، دوستم داشته باشي.

 

به نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها . به نام غم ها به وجود اورنده ي اشک ها . به نام اشک تسکين دهنده ي قلب ها . به نام قلب ها ايجاد گر عشق و به نام عشق زيباترين خطاي انسان

 

اگر غرور نبود ؛ چشمهايمان به جاي لبهايمان سخن نميگفتند ؛ و ما کلام محبت را در ميان نگاههاي گهگاهمان جستجو نميکرديم

 

به دنبال واژه مباش... کلمات فريبمان مي دهند وقتي اولين حرف الفبا کلاه سرش برود فاتحه کلمات را بايد خواند

 

فهميدن عشق را چه مشکل کردند ما را ز درون خويش غافل کردند انگار کسي به فکر ماهي ها نيست سهراب بيا که آب را گل کردند

 

دلتنگي هميشه از نديدن نيست ، لحظه هاي ديدار با همه زيبائي گاه پر از دلتنگي است

 

چه سخت است دلتنگ قاصدکي بودن در جاده اي
که در آن هيچ بادي نمي وزد . . .

 

خدايا ، آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلي از زنده بودنم
و آنگونه بميرانم که به وجد نيايد کسي از نبودنم . . .

 

دورباش امانزديک!
من ازنزديک بودنهاي دورميترسم

 

هروقت يه موقعيت خوب گيرم اومد رو به خداکردم ، پرچمش بالا بود…. آفسايد!!!

 

غربت را نبايد در شهري غريب يا در گم شدن لحظه آشنا جستجو کرد. هرگاه عزيزت نگاهش را به ديگري تعارف کرد،آنگاه تو غريبي

 

هوا گرفته بود و باران مي باريد
کودکي آهسته گفت:
خدايا گريه نکن درست ميشه

 

سهراب گفتي:چشمها را بايد شست
شستم ولي....گفتي: جور ديگر بايد ديد
ديدم ولي .... گفتي زير باران بايد رفت
رفتم ولي .... او نه چشمهاي خيس و شسته ام را....نه نگاه ديگرم را....هيچ کدام را نديد
فقط در زير باران با طعنه اي خنديد و گفت: ” ديوانه باران نديد

 

زندگي بايد کرد، گاه با يک گل سرخ، گاه با يک دل تنگ! گاه بايد روييد در پس اين باران، گاه بايد خنديد بر غمي بي پايان

 

اگر در جايي زندگي کنيم که : هـــرزگي مــُـد ؛ بي آبرويـــي کـــلاس ؛ مستي و دود تفريـــح ، دزد بودن و لـــاشخوري و گـــرگ بودن رمز موفقيت مون باشه ...  پس بايد بپذيريم که  جهنم هم جاي بدي نيست و نبايد به قسمت آخر اعتراضي داشته باشيم ...

 

جمله اي نوشته بود با اين مضمون:
" من تورا دوس ميدارم تو ديگري را وديگري ديگري را. واينگونه است که ما تنهاييم... "
در جواب نوشتم : اين ظاهر ماجراست ، اما واقعيت اينه که : " من خودم رو دوست دارم و تو هم خودت رو و ديگري هم خودش را و اينگونه است که همه تنهايند ... "

 

فردا و ديروز با هم دست به يکي کردند....ديروز با خاطراتش مرا فريب داد....فردا با وعده هايش مرا خواب کرد....وقتي چشم گشودم امروز هم گذشته بود

 

در گفتن و شنيدن جمل? “دوستت دارم” چه هست ؟
که کسي که ميگويـد عاشق تر ميشود و کسي که ميشنود بي تفاوت تر

 

مثل آن مسجد بين راهي تنهايم...
 هر کس هم که مي آيد مسافر است مي شکند .....
.هم نمازش را، هم دلم را ...
 و مي رود

 

اگر زيستن را دوست داشتم ، هرگز به هنگام به دنيا آمدن نمي گريستم !

 

ساکنان دريا بعد از مدتي صداي امواج را نمي شنوند... عجب تلخ است، قصه ي عادت

 

مرد زنداني مي خنديد شايد به زنداني بودن خويش ، شايد هم به آزاد بودن ما راستي زندان کدام سوي ميله هاست ؟

 

بدبختي يعني
يه عمر تلاش کني شاه بشي
اما بعد بفهمي
بي بي دلت ، دلداده ي سربازه !
 

 

چه دير فهميدم که زندگي همان روزهايي بود که زود سپري شدنش را آرزو ميکردم!

 

ديرگاهيست
بالهايمان را آويخته ايم به جالباسي
عادت کرده ايم به زمين
زمين جاي گرم و نرميست
چه خيال اگر چشمهايمان را خواب
چه خيال اگر دلهايمان را آب برده است!

 

زلال که باشي سنگهاي کف رودخانه ات رامي بينند،برميدارند نشانه مي گيرند درست به سوي خودت

 

خدايا اين دلتنگي هاي ما را هيچ باراني آرام نميکند
فکري کن اشک ما طعنه ميزند به باران رحمتت

 

قطار راهت بگير و برو.كه نه كوه توان ريزش دارد!نه ريز على پيراهن اضافه!
هيچ چيز مثل سابق نيست....

 

ميدونست دلم اسيره؛ولي رفت.
ميدونست گريه م ميگيره؛ولى رفت. ميدونست تنهايي سخته؛ميدونست. ميتونست باهام بمونه؛ولي رفت...

 

اشکهايم که سرازير‎ ‎مي‎ ‎شوند..
ديري نمي پايد‎ ‎که قنديل مي بندد..عجيب سرد‎ ‎است هواي نبودنت..

 

اي کاش عشق نبود ، اگر هم بود يکي پيدا ميشد که باورش کنه نه اينکه به عشق شک کنه

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.